جدیدترین اطلاعات و تصاویر از کاخ مشهور دوره ساسانی
به گزارش خبرنگار پایگاه اخبار ساختهها؛ سفر علمی هشتروزه دکتر مصطفی دهپهلوان ـ دانشیار گروه باستانشناسی و رئیس مؤسسه باستانشناسی دانشگاه تهران ـ در اواخر اسفندماه 1397، به بخش جنوبی و میانیِ میانرودان باستان (عراق امروزی) به همراهی تنی چند از باستانشناسان ایرانی و علاقهمندان میراث فرهنگی میانرودان باستان، دستاوردهای نو و ارزشمندی به دنبال داشته است. آنچه درپی میآید، شرح مختصر این سفر ، در مصاحبه آرش امجدی با دکتر مصطفی دهپهلوان است، با این توضیح که: این سفر، در ایران از مرز خرمشهر آغاز شد و در عراق با حضور در بصره و شهر ناصریه ادامه یافت، تا به بازدید از شهر و زیگورات اور و شهر بابِل، محوطه عظیم و بزرگ اوروک، کیش، نیپور، تیسفون، زیگورات عقرقف، بافتهای تاریخی شهر بغداد، و در نهایت به موزه بغداد ختم شد. آگاهی از نتایج این سفر، برای هر باستانشناس و علاقهمند به آثار باستانی و تاریخی میانرودان بسیار مفید و ارزشمند است. (تمام عکسها که در اسفند 1397 توسط دکتر دهپهلوان و همراهان ایشان برداشته شده، جز عکس آخر که مربوط به زیگورات شهر باستانی «اور است، تصاویر کاخ ساسانی است)
21 یا 22 اسفند سال 1397 ما عازم عراق شدیم. تقریباً از 2 ماه قبل از آن، هماهنگیهای لازم را با تیمی از تعدادی از همکاران باستانشناس و دو، سه نفر از دوستان غیر باستانشناس اما علاقهمند، انجام داده بودیم، که این افراد هم با ما آمدند. یکی از آنها عربی هم میدانست که در طول سفر به ما کمک کند. ما همه هماهنگ کردیم که صبح 22 اسفند ماه در خرمشهر همدیگر را ملاقات کنیم. برخی با اتوبوس و برخی با هواپیما تا اهواز رفتیم. همدیگر را در آن جا ملاقات کردیم و از مرز خرمشهر از ایران خارج شدیم و وارد عرق شدیم. با ون تویوتایی هماهنگ کردیم که شخصی با هماهنگی از نجف آمد. در آنسوی خرمشهر با دردسرهایی از مرز رد شدیم و اصطاحاً گیرهایی دادند. بین یکی از سربازان و یکی از همراهان ما بگومگویی شکل گرفت که آن را حل کردیم و با چند ساعت معطلی، از مرز رد شدیم و به سمت بصره حرکت کردیم. ساعت سه، چهار بعدازظهر غذایی در بصره خوردیم و به سمت شهر اور حرکت کردیم. به ناصریه رسیدیم. در گیتهای بازرسی ناصریه، چون نامه از سفارت عراق در ایران برده بودیم که تعدادی از نخبگان باستانشناسی ایران برای بازدید از آثار تاریخی عراق میآیند، خیلی برایشان مهم بود که تعدادی از نخبگان باستانشناسی ایران به آن جا میآیند. هر عوارضی و گیتهای امنیتی و درگاههای بازرسی که میرفتیم و نامه را نشان میدادیم، چنین برخورد خوبی با ما میکردند. در برخی جاها که برایشان ابهام وجود داشت، مأمور و نماینده استخبارات عراق برای همراهی ما میآمد؛ نه مأموران معمولی. در ناصریه دو ساعت ما را نگه داشتند. آفتاب داشت غروب میکرد که ما وارد شهر اور شدیم. خیلی هم حیف شد! چون آرامگاه سلاطین اور را در تاریکی و با چراغ قوه موبایل دیدیم. متأسفانه نور لازم را برای این بازدید مهم از دست دادیم. به هرحال، اور را با آن شرایط بازدید کردیم. اما زیگورات را در روز روشن دیدیم، اگرچه متأسفانه فرصتی نشد که بخشهای دیگر آن را هم کامل ببینیم. شب در شهر ناصریه که نزدیک شهر اور است، در هتلی خوابیدیم. شام را در یکی از رستورانهای ناصریه در حال صحبت با تعدادی از عراقیها خوردیم. ولی همراه با ترس و لرز ذهنی بود که ممکن است اینها به ما آسیبی بزنند یا نه و این که تعریف خوبی هم از ناصریه نمیشد؛ چون برخی از مردم هم نگاهشان به ایرانیها خوب نبود، ولی برخی هم خوب بود. به طور مثال خیلی از مأموران امنیتی عراق را دیدیم که در صفحه اول موبایلشان عکس رهبر جمهوری اسلامی را دارند و این موضوع برای ما قوت قلبی بود که آنها برای ایرانیان احترامی قائل هستند و به رهبر ایران و سردار ایران شهید قاسم سلیمانی درود میفرستادند. این باعث میشد که ما امنیت ذهنی پیدا کنیم.باری، با گوگلمپ خیلی خوب میتوانستیم مسیرها را پیدا کنیم. صبح فردا، از شهر ناصریه به سمت شهر نیپور رفتیم. البته صبح شهر اوروک را دیدیم و بعد کیش را، و بعد از آن نزدیک غروب به شهر نیپور رسیدیم.شهر اوروک اهمیت بسیار بسیار زیادی برای باستانشناسان دارد. جایی است که زیگورات اوروک است. محوطهها و معابد و نیایشگاههای زیادی دارد. جایی است که میگویند پایگاه و محل رشد گیلگمش است. گیلگمشی که توسط دموزی حاکم شهر اوروک و شهر اور برای اولین بار معرفی میشود و کمکم گیلگمش شکل میگیرد و در اسطورههای بین اللنهرین میماند. شواهدی را که از معماری اوروک به دست آمده بود، در کاوشهای باستانشناسی مختلف دیدیم. ما در مورد اوروک فقط در کتابها میخواندیم و نقشهها و پلانها و زیگوراتهای آن را میدیدیم. آقای دکتر کامیار عبدی هم همراه ما بودند که ایشان به بینالنهرین دوران تاریخی و حتی پیش از تاریخ خیلی مسلط هستند. توضیحاتی که آقای دکتر عبدی به ما میداد، ذهن ما را نسبت به محوطهها و جغرافیای بین النهرین روشنتر میکرد.تقریباً 15 نگهبان مسلح از شهر اوروک که چیزی شبیه شوش ما است، محافظت میکردند. دورتا دور شهر را هم فنس زده بودند. ما کاملاً با هماهنگی با نیروهای امنیتی آن منطقه با آن نامه توانستیم وارد محوطه شویم. اگر آن نامه نبود، هرگز ما را راه نمیدادند. باستانشناسان و مرمتگران آلمانی به صورت محدود در آن جا در حال کار بودند که توضیحاتی را هم آنها به ما دادند.بازدید شهر اوروک برای من خیلی عجیب بود. اینکه ذره به ذره این شهر لایههای باستانی بود و ما پا بر روی لایههای باستانی کاوششده و کاوشنشده میگذاشتیم، و این که اوروکی را که آنقدر درمورد آن صحبت میشود که تحولات فرهنگی عظیمی مخصوصاَ در هزاره سوم پیش از میلاد در این جا اتفاق میافتد، از نزدیک میدیدیم، حس بسیار باشکوهی برای من داشت. با این احساس بیسابقه، از اوروک خارج شدیم. گمان میکنم در نزدیکی همان جا بود که تراکتوری را دیدیم که یک شخص محلی با آن در مقابل صدام ایستاده بود و صدام دستور کشتن او را داده بود. این تراکتور مقدس شده بود و مردم بسیاری تبرک به آن بسته بودند!از آن جا به شهر کیش رفتیم. دژ اشکانی کیش را که هنوز بخشهایی از آن به جا مانده، دیدیم. از آن جا به شهر نیپور رفتیم که شهر بسیار مهمی است و اهمیت آن کمتر از اور و اوروک نیست. در آن جا هم انتظامات شهر نیپور جلوی ما را گرفتند و نزدیک به دو ساعت معطل شدیم تا با نهادهای امنیتی هماهنگ کردند. هوا داشت تاریک میشد که به ما اجازهی ورود دادند.بعداز این مرحله، از دژ نیپور بازدید کردیم. چون اطراف آن جا باتلاقی بود، به محض این که هوا تاریک شد، پشههای زیادی به ما حملهور شدند؛ به طوری که اگر نور موبایل را میگرفتیم، تعداد زیادی را در صورت وحشتناکی از آنها میدیدیم! با اینکه هوا تاریک شده بود، باز ما دوست داشتیم در آن جا بمانیم و محیط و بوم را ببینیم. چون برای باستانشناس محیط و جغرافیا خیلی خیلی مهم است. ولی به علت هجوم پشهها نشد. متأسفانه بازدید شهر نیپور را هم تا حد زیادی از دست دادیم. شهری که برای خود من بسیار مهم است؛ چون آن شهر لایههای اشکانی خیلی خیلی مهمی دارد. تدفینهای تابوتی و دمپاییشکل نیپور اهمیت خیلی زیادی دارد. بخشی از آن جا به دست آمده که حدس میزنم باید یک نیایشگاه مِهری باشد. خیلی دلم میخواست اگر شواهدی از اینها به جا مانده، از نزدیک میتوانستم ببینم، اما موفق نشدیم و به شهر کربلا رفتیم. شب را در کربلا ماندیم. با مشورتی که داشتیم، بهتر بود که ما شبها را در کربلا، نجف یا کاظمین که شهرهای زیارتی بودند و امنیت بیشتری داشتند، بمانیم و روزها از آنجا به مناطق باستانشناسی که حدود یک تا یک ساعت و نیم فاصله داشت، برویم.
آن شب در کربلا ماندیم و فردا به شهر بابِل معروف رفتیم. یک روز کامل در بابِل بودیم. بابِلی که آنقدر در مورد آن خوانده بودیم. آقای دکتر عبدی و راهنمایان محلی از تاریخ و پیشینه آن برایمان توضیح دادند. صحبت از این شد که شهر بابِلی که به جرأت میشود گفت در دنیا مثل آن را نداریم، چون هم پیشینه خیلی زیادی دارد و هم این که پایتخت حکومت بابِل نو بوده است، پایتخت اقتصادی هخامنشیان محسوب میشده است. ولیعهد داریوش بزرگ ـ خشایار شاه ـ در بابِل به سر میبرده. بعدها هم که اسکندر میآید و از یونان و مقدونیه تا هندوستان را فتح میکند، بابِل را به عنوان پایتخت خودش میپذیرد. اینها نشان میدهد که این شهر اهمیت خیلی زیادی داشته است. ساعتها میشود در مورد بابِل صحبت کرد. بابِل به منجمانش بسیار شهرت دارد؛ چون سالنامههای نجومی بسیاری از بابِل به دست آمده است. پس بدانید معمولاً در جایی که این همه رفاه و رونق و شکوه هست، منجمان و دانشمندان آن شکوفا میشوند. جایی که مشکلات سیاسی و نظامی و اقتصادی باشد، معمولاً جایی برای زیست دانشمند و منجم نیست. و این که سالیان زیادی منجمان بابِلی شرح آسمان شب را روی گِل ثبت میکردند که تکه پارههایی از اینها به جا مانده است.
یک نفر مسئول بوده که زمانی که خورشید پایین میرفته و زمانی که از آن طرف بالا میآمده، هرچه را در این فاصله در شب میدیده، بهدقت ثبت کند. زمانی هم منجمی که شب را میدیده، فضولی هم میکرده که در روز هم در شهر بابِل چه اتفاقی افتاده است: مثلاً شاه بزرگ داریوش سوم وارد شهر شد. شاه که احتمالاً همان اسکندر بوده، وارد شهر شد. شاه بزرگ با سربازانش از شهر خارج شدند. چون تکبهتک این ثبت و ضبطها همه، به روز و ماه و سال، تاریخ دارد، سند بسیار مهمی به شمار میآید و چون هدف اصلی آن منجم، نجوم و ثبت و ضبط آسمان و اجرام آسمانی بوده، خیلی نظری نداشته که طرف چه کسی را بگیرد. پس فقط بدون قصد و غرض ثبت میکرده، و این برای باستانشناس خیلی مهم است که به کسی که بدون قصد و غرض اطلاعات را میدهد، میتوان اعتماد کرد. اعتماد دست اول و با تاریخ روز و ماه و سال. و برای همین است که منابع میخی و الواح بابِلی نجومی در صدر منابع نوشتاری و مکتوبی است که برای ما از بابِل به جا مانده است. این را هم بگویم که برای همه این سؤال است که چرا شبها را ثبت میکردند. چون نجوم تأثیر زیادی داشته بر پیشگوییهایی که منجمان داشتند و بعدها این پیشگوها هستند که به شهر انطاکیه و اورِنتِس که توسط سلوکوس یکی از جانشینان اسکندر بنا نهاده شد، میآیند و تأثیرات بسیاری از نجوم بابِلی میگیرند و بعدها این ها را به غرب منتقل میکنند. بحث انتقال علوم شرقی به غرب، از همین دوره خیلی رونق میگیرد و قصهی اورینتالیسم یا شرقیمآبی، در 800-900 پیش از میلاد که بحث خیلی داغی است، از اینجا درمیگیرد. در این دوره یونان دچار اورینتالیسم یا شرقیمأبی میشود. چطور ما دچار یونانیمأبی یا غربزدگی شدیم، آنها هم در 800 پیش از میلاد دچار شرقزدگی شدند.
اما مورخان اسکندر برای اولین بار میزان عوارضی را که بابِل و همدان، ری و پرسپولیس و شوش پرداخت میکنند، شرح میدهند. درآن جا میفهمیم که میزان عوارض بابِل اصلاً قابل قیاس با شوش و اکباتان نیست. مثلاً اگر بابِل 10 هزار تومان عوارض میداده، همدان 500 تومان پرداخت میکرده. پس این نشان میدهد که بابِل شهر بسیار پویا و ثروتمندی بوده است. بحث باغهای معلق بابِل هم که خود شرح و داستان جداگانهای دارد و خیلی مهم است، از دل این شرایط و مناسبات سربرآورده.
چرا شهر مهمی مثل بابِل هنوز ثبت جهانی نشده است؟ برای ما خیلی مهم است که شهری که در دنیا نمونه آن وجود ندارد، چرا هنوز ثبت جهانی نشده است؟ به دلیل گندی که صدام حسین در آن جا زده است! زمانی که صدام حسین جشنهای 2500 ساله ایران را میبیند، به بابِل میرود و میگوید که میخواهد شهر بابِل را از نو بسازد. برای همین، بر روی دیوارهای یک متری که از بابِلِ قدیم به جا مانده بوده، 10،12 متر دیوار جدید میزند که شهر بابِل را میسازد و دستور میدهد کتیبههای خودش را مثل کتیبههای میخی قدیمی که در قلعه شوش و چغازنبیل دیده میشود و در بابِل هم وجود داشته، به زبان عربی و به نام صدام حسین بر روی دیوارهای جدید بابِل بزنند. کاخ مخصوص خودش را هم بر بالای یکی از تپههای بابِل میسازد. حالا یونسکو میگوید تا تمام اینها حذف نشود، ما نمیتوانیم بابِل را ثبت جهانی کنیم.
زمانی که شما رفتید هنوز آثار صدام بود؟
بله. هنوز هم هست.
وقایع تاریخی که در آن جا اتفاق افتاده، مثل خندق بابِل و باغهای معلق بابِل و برج بابِل که کجا هستند و موقعیت آنها، قصههای بسیار شنیدنی دارد. ژنازیوم یا گنازیومی هم که از دوران هلنی یا یونانیمأبی در شهر بابِل باقی مانده، مقداری از آن مانده بود که دوباره آن را ساختند، و دروازه ایشتار که بدل آن را هم ساختهاند و اصل آن در موزه برلین نگهداری میشود که آلمانیها اینها را دانه به دانه جمع کردند و به آنجا بردند و دوباره بر روی هم سوار کردند؛ طوری که دروازه ایشتار به آن عظمت را میتوان امروز در موزه برلین دید. همه آجرها تک به تک کُد خورد و رفت به برلین و دوباره مونتاژ شد.
شهرهایی که شما و همراهانتان رفتید، مثل اور، اوروک، نیپور، کیش، بابل، حتی ناصریه، دارای سکنه هستند یا به عنوان شهرهای باستانی، خالی از سکنه هستند؟
همه شهرهای باستانی خالی از سکنه هستند. البته ناصریه شهر امروزی است. یکی از علل و دلایلی که باعث شد در برخی از شهرهای برجسته عراق آثار خوبی بر جای بماند، این است که زیستی در دوران معاصر در آنها اتفاق نیفتاد. اگر شهر اوروک شهری مدرن و معاصر و جدید بود، خیلی ویران میشد.
در شهرهای اوروک، اور، کیش، عقرقُف، بابِل، نینوا و هترا سکونتی اتفاق نیفتاد.
مثلاً وقتی هترا در دوره ساسانی تصرف و نابود میشود، دیگر استقراری در آن شکل نمیگیرد و شهر بسیار کامل و سالم و دستنخورده مانده است. برای همین، مجسمهها سالم هستند و بافت شهری کاملاً وجود دارد. ما چنین شهرهایی را در ایران هم داریم. مثل شهر فیروزآباد، گور، اردشیر، نیشابور، دارابگرد. اینها شهرهایی هستند که به جا ماندهاند. ولی به طور مثال شهر اکباتان را توسعه شهریِ همدان نابود کرده است و یا کارهای توسعه شهریِ ری و تهران چیزی از شهر باستانی ری باقی نگذاشتهاند.
بعد از این بازدیدها، ما به بغداد رفتیم. روزهای پایانی سال، نزدکیهای نوروز خودمان بود. فردای آن روز، به بازدید از ایوان مدائن در شهر مدائن رفتیم. مدائن نام امروزی یک شهر است. ابتدا به مرقد سلمان فارسی رفتیم که در حال بازسازی است. مرقد بزرگی را داشتند برای ایشان بازسازی میکردند. مجموعه ایوان مدائن بسیار وسیع است؛ به هفت شهر مدائن معروف است. ابتدا در این منطقه و در روبهروی مدائن یعنی در جبهه غربی رود دجله، شهری توسط سلوکوس سلوکی به نام شهر سلوکیه شکل میگیرد که بعد از اینکه اسکندر در بابِل میمیرد، بعد از 10،15 سال جنگ و درگیری در میان دیادوخها یا جانشینان اسکندر، بخش شرقی حکومت و قلمرو اسکندر به سلوکوس یکی از سرداران مهم اسکندر میرسد و بابِل را فتح میکند. بعد از مدتی، به دنبال ساختن شهری بوده که تماماً هلنی (یونانی) باشد. تقریباً به 80،90 کیلومتری شمال بابِل میآید و جایی را به نام اوپیس انتخاب میکند که روستای کوچکی بوده و در همان محل شهر سلوکیهای را بنیان میگذارد که به سلوکیه دجله یا سلوکیه تیگریس معروف است. تیگریس نام یونانی دجله است. چون ما سلوکیههای زیادی داشتیم. قدیمها مثلاً اگر 10 تا سلوکیه داشتهایم، میگفتند سلوکیه دجله، سلوکیه اولایوس، سلوکیه هدیفون، با پسوندهایی که داشتند مشخص میشدند که مال کجا هستند. سلوکوس بعد از این که شهر سلوکیه را میسازد برای این که به راههای تجاری غرب به شرق و شاهراه خراسان بزرگ بتواند سلوکیه را وصل کند و از آنجا به زاگرس مرکزی و کوریدور گردنه پاتاق (چون گردنه پاتاق به بغداد و به سلوکیه وصل میشد) و بعد به شهرهای مرکزی ایران و بعد هم به چین و آسیای میانه وصل شود، برای این که به این راههای تجاری شرقی – غربی وصل شود، سلوکیه را در آن جا بنیان میگذارد. بعد از مدتی، راضی نمیشود ومیگوید که حتماً باید به آبهای آزاد وصل شود. در جنگ ایپسوس در سال 302 پیش از میلاد میتواند آنتیگونیها را شکست دهد و بخشی از ترکیه امروزی و سوریه امروزی را میگیرد و خودش را به مدیترانه وصل میکند و مهمترین پایتخت خود را به نام انتاکیه اورنتس (انتاکیه بر کران رود اورنتس) ایجاد میکند که مهمترین پایتخت سلوکیان میشود، در منتهی الیه غربی حکومتش. همه میگویند که عقل سلیم میگوید که نباید پایتخت را نزدیک مرز قرار داد، ولی آنقدر مدیترانه مهم بوده که کل دودمان سلوکی پایتخت اصلی را در آنجا قرار میدهند. و دقیقاً یکی از عوامل رکود و شکست و نابودی آنها همین موقعیت پایتخت و عدم تسلط کافی بر قلمرو شرقی بوده است.
چون شاه بزرگ شهر سلوکیه دجله را بنیان گذاشته، عده زیادی از یونانیان و بابِلیان را در آن جا متمرکز میکند تا جایی که 90% مردم در سلوکیه دجله بازرگان بودهاند. به همین دلیل شهر ثروتمندی میشود. بعدها که شهر به اشکانیان میرسد، شاهان اشکانی مجبور بودند در برابر بازرگانان قدری سرخم کنند. گویا به این دلیل هم بوده که بر روی سکههایشان واژهی فیلههلن یا دوستدار یونان را میآورند، تا بتوانند حمایتی را از بازاریهای سلوکیه و یونانی بگیرند. چون سلوکیه دجله تنها شهری است که ضرب چهار درهم را در دوره اشکانی انجام میدهد. ما در هیچ شهر اشکانی تترادراخما نداریم. آنقدر مبادلات بازرگانی این شهر بالا بوده که مثلاً به اصطلاح امروزی تراول چاپ میکند و پولهای خرد به کار نمیآمده. تا این که شاهان میانه اشکانی مثل بِلاش برایشان سخت بوده که در زیر یوغ بازرگانان یونانی قرار بگیرند. پس میگویند که هرطوری شده باید سلوکیان را از پا دربیاوریم و در 25 کیلومتری جنوب غرب سوریه شهری به نام بِلاشگِرد ایجاد میکنند و دستور میدهند که تمام مبادلات بازرگانی باید در بِلاشگِرد صورت بگیرد و کمکم سلوکیه از رونق میافتد. مشخص نیست که به چه دلیلی بِلاشگِرد به کار نمیآید و دقیقاً در این سوی دجله شهری به نام تیسفون توسط اشکانیان ساخته میشود. یعنی اگر کنار طاق کسری بایستید، میتوانید بقایای شهر سلوکیه را ببینید. شهر تیسفون بعدها تبدیل به یکی از پایتختهای اصلی ساسانیان میشود و ایوان مدائن، طاق کسری و کاخ تیسفون ساخته میشود و در دوران اسلامی هم شهرهای مدائن و منطقه مدائن که شهرت زیادی دارد ساخته میشود و بعدها بغداد از روی آن ساخته میشود و بغداد 20 تا 25 کیلومتر با مدائن فاصله دارد.
ما به بازدید از شهر پر ماجرا و منطقه مدائن که بقایای تیسفون و شهرهای دیگر مدائن و کاخ مدائن در آن هست، رفتیم. بعد از بازدید قبر سلمان فارسی، به فاصله حدوداً 500 متر در جنوب بقعه سلمان، ایوان مدائن و طاق کسری را داریم. توصیف این کاخ در منابع مورخان دوره اسلامی زیاد آمده. در توصیفهایی که زمان فتح این شهر توسط اعراب آمده، فرش معروف بهارستان را تکهتکه میکنند. توصیفهایی که درمورد حمله اعراب مسلمان به این شهر آمده، بسیار شنیدنی است. اینکه چه جوری این شهر را به غارت میبرند. شهری که احتمالاً در دوران اسلامی باید استفادههایی از کاخ آن شده باشد و ایوانی که امروز به جا مانده، طبق کاوشهای باستانشناسی و منابع تاریخی، میدانیم که دو طاق بوده است، که احتمالاً باید طغیانهای دجله (چون دجله به رودخانه وحشی عراق معروف است و طغیانهای فصلی وحشتناکی داشته؛ به طوری که شهرها را با خودش میبرده و آثار خیلی از شهرهای باستانی را شسته و با خود برده است. خیلی از نقش برجستههای آشوری که انگلیسها و فرانسویها میخواستند از طریق دجله از عراق خارج کنند در خود دجله غرق شدند و مطمئناً در کف دجله آثار بسیار زیادی هست) باعث میشود که ایوان بریزد و تقریباً در حدود 80 سال پیش بخشی از دیواره جداره شمالی ایوان هم فرومیریزد، که صدام حسین باز در بازسازیهایی که داشته، سعی میکند که بخش شرقی ایوان را هم بازسازی کند که نیمهکاره به جای مانده است.
جالب است که من همیشه این پرسش برایم مطرح است؛ چرا در جنگ ایران وعراق صدام اینها را به عنوان نماد قدرت ایران، از بین نبرده است؟
نمیدانم! باید بگوییم که از درایتش بوده و یا اینکه خیلی در باورش نبوده که اینها مال ایرانیها بوده است.
هیئتهای زیادی از جمله آمریکاییها در ایوان مدائن کار کردهاند. وسعت این ایوان بسیار زیاد است و فقط قسمت کاخ آن به جا مانده و مانند اماکن باستانی دیگر حفاظتشده نیست و بچهها در آن بازی میکنند و مسابقه میدهند! ایوان را در حال حاضر بیشتر یک اثر ایرانی میبینند. برای همین است که شاید خیلی برای مرمت آن و انجام کار پژوهشی در این منطقه مشتاق نیستند. آمریکاییها، ایتالیاییها، آلمانیها و خود عراقیها در مجموعه ایوان مدائن کاوش کردهاند. بخشی از گزارشهای آنان منتشر و بخشی هم منتشر نشده است. ولی ما معتقدیم که این طاق بزرگ چکیدهای از «تاریخ معماری طاق و قوسِ پیش از اسلامِ ایران» است. چون ما مشابه همین طاق و ایوانها را در دوره اشکانی هم در شهرهایی مثل نیپور و هترا داریم. یا مثلاً در کاخ لِبانای آشور هم حتی ما این ایوانها را داریم. ولی ایوان مدائن خیلی خیلی بزرگتر از آنهاست. نزدیک 35 متر ارتفاع آن است. دیوارپاکار این طاق 7 متر پهنا دارد. چون معماران قدیم معمولاً با چند تکنیک بار طاق عظیمی به این شکل را مهار میکردهاند. یکی این که دیوار پاکار را ضخیم میزدند و هرچه این دیوار به سمت طاق میرفته، باریک و باریک و باریکتر میشده و میزان وزنش را کمتر و کمتر میکرده، که این را دقیقاً در عکسهای هوایی ایوان می توان دید. یکی دیگر این که کنار خود این طاق اصلی، دو یا سه یا چهار طاق کوچک میزنند، که به عنوان طاقهای پشتیبان و یا ایوانهای سهصحنی از آنها یاد میشود. در نیپور، اوروک و آشور وهترا از این مدل داریم. یعنی یک سنت معماری بوده است. یکی دیگر این که طاقهایی به صورت طاقهای تویزه و آهنگ اجرا میشده، که طاق قدری به سمت دیوار پشتی لم میدهد موقع طاق زدن، و آن را اُریب میزنند که بار این طاق بر روی دیوار پشتیبانی که در ته آن اجرا میشده قرار میگرفته و این طاق زده میشده. یعنی به چند شکل سعی میکردند این بار طاق را بخشی به پایهها و بخشی به طاقها و بعضی هم به دیوار پشت و یک جایی دیوارهایی که در کنار آن بوده و بالا میرفته را، مثلاً اگر دیوار از پایین عرض و پهنای 2 متر داشته به بالا که میرسیده نیممتر میشده است، و اینها را با اجرای طاقنماهایی بر روی آن باریک میکردند؛ یعنی به صورت کاملاً مهندسیشده، در جایی که ما طاقی داریم که بار دیوار بالای آن را با طاقنما کم کردهاند که طاقی که زیر آن است خرد نشود که بریزد. با این طاقنماها و این شبهستونهایی که بر روی نما اجرا میکردهاند، هم بار دیوار را بالانس میکردند و هم تزئینی و زینتی برای دیوار بوده که از دوره اشکانی بوده و ما شکوه معماری دوره اشکانی را دقیقاً در دوره ساسانی و در این بنا میتوانیم ببینیم که چکیده و عصاره هرچه معماران پیش از اسلام در خود داشتند و سینه به سینه به آنان منتقل میشده، در ایوان مدائن خلاصه میشود. و برای همین است که در تاریخ هنر معماری ایرانی ما اهمیت بسیار بسیار زیادی دارد. و باید بگوییم که درجه یک ترین اثر ما در پیش از اسلام، ایوان مدائن است و بالاتر از این نداریم. ولی در بازدیدی که داشتیم، در جلوی چشم ما و به فاصله یکی دو روز قبل از ما 3،4 رج از آجرهای طاق بر روی زمین ریخته بود و ما میتوانستیم بقایای این آوار و ریختگی را در آنجا ببینیم. مردمی که از سر و کول طاق بالا و پایین میرفتند که ممکن است خود این حرکت از عوامل تخریب طاق باشد. از آن سال ما خیلی پیگیر مرمت این اثر شدیم. چه در داخل و هم در خارج از ایران، با آقای دکتر طالبیان، وزارتخانه میراث، نهادهای امنیتی مذاکراتی داشتیم که این کار انجام شود که فکر میکنم یک بنیاد سویسی این مرمت را به عهده گرفته و میخواهد انجام دهد. یعنی خود عراق و ایران قدمی برای مرمت این اثر برنداشتند! ایرانیها میگویند که ما رفتیم و آنها نگذاشتند و آنها هم میگویند شما بیایید و هزینه کنید و مشکلی نیست. و این پاسکاری به قدری است که اگر طاق هم فرو بریزد، برای کسی ناراحتکننده نیست.
چون حوزه تخصصی خود من است، خیلی دوست داشتم که بعد از ایوان مدائن، بقایا و تل خاک شهر سلوکیه را هم ببینم و به جرأت میتوانم بگویم که 50% این سفر را به خاطر این رفتم که فقط شهر سلوکیه را ببینم، ولی افسوس که موفق نشدیم. به ما اجازه ندادند و گفتند که قومی از تیره جلیلی هست که اینها با داعش متحد هستند و ما که سربازان و گارد امنیتی عراق هستیم، جرأت نمیکنیم حتی در روز روشن به شهر سلوکیه و اطراف آن برویم. از یک معمار کهنسالی که یک سال پیش از ما به سلوکیه رفته بود، شنیده بودم که در حین بازدید، مردم محلی آنها را تعقیب کرده و به آنها تیراندازی کرده بودند و این ها فرار کرده بودند. شاید اگر خودم تنها بودم میرفتم، ولی چون با تیم بودیم و تیم موافق چنین کتری نبودند و خطرناک بود، کلاً کنسل کردیم و به بغداد رفتیم و در کنار دجله در بغداد برای ناهار ماهی خوردیم. دیدن خود دجله از نزدیک خیلی خیلی جالب بود. چون دجله خودش یک تاریخ است و کسی که دجله را از نزدیک نبیند، نمیفهمد که دجله و طغیان دجله یعنی چه. وقتی که آنسوی رود را به زور میبینی و این که میگویند مثلاً امروز سطح آب پایین آمده و لنج در بغداد جابهجا میشود، اینها مناظر و خاطرات باشکوهی در ذهن به جا میگذارد.
بعد از این مراحل، در شهر بغداد مستقر شدیم، چون فردا میخواستیم به بازدید موزه بغداد برویم. به موزه بغداد رفتیم و درخواست دادیم تا مدیر موزه را ببینیم، ولی معاون وزیر حوزه فرهنگ آقای قیس الرشید که در موزه بغداد مستقر بود، وقت داد و ما رفتیم دیدیم، که خیلی به گرمی از ما استقبال کردند و من و آقای دکتر عبدی یکساعتی با ایشان صحبت کردیم. خود ایشان الانبار را کاوش کرده بود و کتاب خودش را به ما داد. مجله سومر را هم که یکی از مجلههای مهم باستانشناسی عراق است، به ما داد. درمورد تیسفون صحبت کردیم. گفتند که اگر طرف ایرانی ـ یعنی ما ـ پول بیاورد، ما حاضر هستیم که مجوز کاوش در تیسفون را به آنها بدهیم. بعد که به ایران برگشتیم، این صحبت را پیش کشیدیم، ولی دیدیم که در ایران هم اتفاقی نمیافتد! ولی دیدن موزه بغداد ـ که چند برابر موزه ملی ایران است ـ خیلی برای من جالب بود. موزهای که غارت شده بوده، ولی چقدر خوب با کمکهای بین المللی توانستهاند آن را دوباره سرپا کنند. مرمتهایی که داشت در آنجا اتفاق میافتاد، بازدیدهایی که داشتند و آثار درجه یکی که در آنجا بود؛ آثاری از شهرهای مهمی که از آنها یاد کردیم، در آنجا بودند. از شهر هترا گرفته تا خود تیسفون، سلوکیه، اوروک و بابِل و شهرهای مختلف، آثاری در آنجا بود که بازدید و عکاسی کردیم و تا دم غروب درگیر بازدید از موزه شدیم. از بازدید سیر نمیشدیم. در حدود 7 ساعت در موزه بغداد گشتیم. آثار بسیار دیدنیای بود که ما در کتابهای تاریخ هنر بینالنهرین دیده بودیم و خیلی برایمان جذاب بود.
از بخشی از دانشگاه مستنصریه بغداد هم، به عنوان یک دانشگاه تاریخی، بازدید داشتیم. بعضی از محلات بغداد را هم بازدید کردیم. فردای آن روز به دیدن زیگورات عقرقُف رفتیم که قصهی بسیار شنیدیی دارد. آجرهای کتیبه داری کف پا و بر روی زمین قابل مشاهده بود. پیشنهاد دادند که بالاتر نرویم. چون در آن زمان داعش حضور داشت و خطرناک بود. بعد از آن به نجف برگشتیم. قرار بود که همگی از مرز زمینی برگردیم ولی شنیدیم که یک پرواز چارتری هست با قیمت 90 هزار تومان از نجف به تهران. ساعت حدود 4 و 5 پرواز برگشتمان بود، پس برگشتیم به نجف. نجف را زیارت کردیم، قبلتر هم که کربلا را زیارت کرده بودیم، کاظمین را هم همینطور. قبل از پرواز کل روز را از گورستان وادی السلام نجف بازدید کردم. شنیده بودم که در آن جا گورهای سردابهای شبیه به گورهای اشکانی پالمیری هست که نمونههایی تا حدودی شبیه آن را در جزیره خارک در ایران داریم و در خوزستان هم داشتهایم. کتابی را هم من درباره تدفین سردابی نوشتهام که تا یکی دو ماه دیگر چاپ میشود. گورستانهای تاریخی بسیار برای مردم و شیعیان مهم بوده است که خیلیها دوست داشتهاند در این گورستان و در نزدیکی جوار امیرالمؤمنین علیهالسلام دفن بشوند. به عنوان یک باستانشناس خیلی برایم جالب بود که این گورستان بسیار بزرگ را ببینم. رنگ و بوی تاریخ را میتوانستیم در آن ببینیم. به صورت قبیلهای و خانوادگی و عشیرهای بودند.
سفر عراق برای ما به عنوان یک باستانشناس بسیار آموزنده بود و هرچقدر که از باب اهمیت آن بگویم کم گفتهام. چقدر برای باستانشناسان ایرانی دیدن این آثار مفید است. زمانی که من عکسهای سفرمان را در اینستاگرام به اشتراک میگذاشتم، برای همه خیلی جذاب بود.
انتهای پیام/